๑•** ๑ دختر بارانی ๑**• ๑
و من گریان و نالانم کسی حال من تنها نمی پرسد
کسی دیگر نمی پرسد ، چرا تنهای تنهایم
و من چون شمع می سوزم
و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند
و من تنهای تنهایم
درون کلبه خاموش خویش ، اما
کسی حال من غمگین نمی پرسد
و من دریای پر اشکم که طوفانی به دل دارم
درون سینه پر جوش خویش ، اما
و من چون تک درخت زرد پائیزم
که هر دم با نسیمی می شود ، برگی جدا از او
نوشته شده در پنج شنبه 89/1/26ساعت
5:41 عصر توسط باران نظرات ( ) | |
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |