๑•** ๑ دختر بارانی ๑**• ๑
خداوندا نمی دانم در این دنیای وانفسا کدامین تکیه گه را تکیه گاه خویشتن سازم خداوندا خداوندا که دیگر نا امیدم من و میدانم که نومیدی ز درگاهت گناهی بس ستمبار است و لیکن من نمیدانم دگر ...... بغض پنهانی گلویم را حسابی در نظر دارد و می دانم که آخر بغض پنهانم مرا بی جان و تن سازد چرا با کس نمی گویم؟ ویاران رمز رهگشایی را؟ خداوندا نمی دانم.........................
نمیدانم ........
نمی دانم خداوندا در این وادی که عالم سر خوش است و دلخوش است و جای خوش داردنمی دانم
به جان لاله های پاک و والایت نمی دانم
دگر سیرم خداوندا دگر گیجم خداوندا
خداوندا تو راهم ده پناهم ده امیدم .
چرا با من نمی گویند
همه یاران به فکر خویش و در خویشند. گهی پشت و گهی پیشند
ولی در انزوای این دل تنها . چرا یاری ندارم من . که دردم را فرو ریزد
دگر هنگامه ی ترکیدن این درد پنهان است.
چرا پنهان کنم در دل؟
.
.
کدامین حالت و حال و دل عالم نصیب خویشتن سازم
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |