๑•** ๑ دختر بارانی ๑**• ๑
خداوندا نمی دانم در این دنیای وانفسا کدامین تکیه گه را تکیه گاه خویشتن سازم خداوندا خداوندا که دیگر نا امیدم من و میدانم که نومیدی ز درگاهت گناهی بس ستمبار است و لیکن من نمیدانم دگر ...... بغض پنهانی گلویم را حسابی در نظر دارد و می دانم که آخر بغض پنهانم مرا بی جان و تن سازد چرا با کس نمی گویم؟ ویاران رمز رهگشایی را؟ خداوندا نمی دانم......................... گفته اند : کسی که با عشق همنشین شد همسایه خدا شد چون خدابا اوست. ومن مدتهاست رایحه دل انگیز پروردگارم را استشمام می کنم به او که در من و هستی ام حضور دارد ایمان می آورم. او از من جدا نیست نجوای شیرین او را می شنوم که مرا روشن می کند والهام می بخشدو به افلاک می رساند و گهگاه به خلسه فرو می روم ودر او غرق می شوم. در وجود او زنده ام وحرکت می کنم و حیات و هستی ام از اوست. ومی دانم که او مراقب من است و من زنده به او. ********************************* چقدر بوی رمضان میآید ومن چقدر دلتنگ اللهم انی اسئلک سحر های ماه مبارکم خدایا کمکم میکنی تا مهمان خوبی باشم
امشب تمام خویش را از غصه پرپر میکنم تو رفته ای و رفتنت یک اتفاق ساده نیست
نمیدانم ........
نمی دانم خداوندا در این وادی که عالم سر خوش است و دلخوش است و جای خوش داردنمی دانم
به جان لاله های پاک و والایت نمی دانم
دگر سیرم خداوندا دگر گیجم خداوندا
خداوندا تو راهم ده پناهم ده امیدم .
چرا با من نمی گویند
همه یاران به فکر خویش و در خویشند. گهی پشت و گهی پیشند
ولی در انزوای این دل تنها . چرا یاری ندارم من . که دردم را فرو ریزد
دگر هنگامه ی ترکیدن این درد پنهان است.
چرا پنهان کنم در دل؟
.
.
کدامین حالت و حال و دل عالم نصیب خویشتن سازم
گلدان زرد یاد را با تو معطر میکنم
ناچار این پرواز را این بار باور میکنم
یک عهد بستم با خودم وقتی بیایی پیش من
یه احترام رجعتت من ناز کمتر می کنم
یک شب اگر گفتی برو دیگر ز دستت خسته ام
آن شب برای خلوتت یک فکر دیگر میکنم
صحن نگاهت را به روی اشتیاقم باز کن
من هم ضریح عشق را غرق کبوتر میکنم
شعریست باغ چشم تو غرق سکوت و آرزو
یک روز من این شعر را تا آخر از بر میکنم
گر چه شکستی عهد را مثل غرور ترد من
اما چنان دیوانه ام که با غمت سر میکنم
زیبا خدا پشت و پناه چشمهای عاشقت
با اشک و تکرار و دعا راه تو را تر میکنم
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |